ستیلاستیلا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

♥ هر دم و بازدم من♥

ستیلا به معنی پاکدامن و بانوی بزرگوار یکی از القاب حضرت مریم سلام الله علیها می باشد

قصه ی من!

بعضی وقتها پیشت دراز می کشم و قصه ی خودمو برات می گم و تو همچین با ذوق نگاهم می کنی و می خندی.قصه ی من اینه: یکی بود،یکی نبود.غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.یه روز مامانی تنها نشسته بود و داشت غصه می خورد.یهویی خدا پیش خودش گفت می خوام یه فرشته کوچولو بفرستم روی زمین تا بشه دلخوشی مامان و باباش.بعد یه فرشته کوچولوی خوشکل درست کرد و گفت اسمشو می زارم ستیلا.اونوقت یه مهر زد بهشو گفت بدو برو تو بغل مامانت و دلخوشیش باش.بعد ستیلا خانوم اومد روی زمین و شد فرشته ی نجات مامان و بابا. حالا که قصه تموم می شه تو لبای کوچولوتو باز می کنی می خندی و هو هو می کنی!کاش بدونم چی می گی مامانی. راستی ستیلا،بعضی وقتا که تو خواب می خندی،دوستای فر...
28 مهر 1391

سرما خوردی!

سلام دلبندم.شاهزاده کوچولوی من سرما خورده!!! پنجشنبه ی گذشته رفتیم کمالشهر خونه ی عمومحمد"عموی باباییت" و جمعه شب برگشتیم خونه.عزیزم،بابایی سرما خورد و تو هم ازش گرفتی.دیروز و دیشب خیلی بی تابی می کردی.برای اولین بار در عمرت سرما خوردی. اونجا که رفته بودیم،خونه ی دوست بابایی هم رفتیم.20هزار بهت کادو داد.چون خانومش حامله است و استراحت مطلق هستش،قبلا پیشت نیومده بود.همه م یگفتند تو شبیه بابایی هستی.اما من همچنان می گم تو شبیه ما هستی.بخصوص شبیه مامان من یعنی مادرجونت!! بعضی وقتها هم نازت میکنم و می گم مامان کوچولوی من! مامان کوچولوی من!من از4 و نیم صبح بیدارم!از سر درد دارم منفجر می شم اما نمی تونم بخوابم.خدا تا ...
23 مهر 1391

این روزهای تو

با یه کم کمک بر می گردی روی شکمت. انگشتهاتو از بس میخوری داری تمومشون می کنی!! لب زیریتو می خوری. انگار آدامس می جوی! حالا دیگه هر چی جلوت نگه می داریم دستتو میاری بالا و می خوای بگیریش اما وقتی دستای کوچولوت بهش نمی رسه دستاتو میکنی توی دهانت. اکثر اوقات مثل خانمهای سلطنتی دستات روی هم هستند. انگشت پاتو با دستت می گیری. از بس رو بالا می خوابی،خسته می شی و خودت به پهلو برمیگردی و یه چرت حسابی می زنی. هو هو می کنی و با من حرف می زنی.اینقدر هم صدات لطیف و آرامبخشه که نگو... خیلی خوش خنده ای. تلویزیون خیلی دوست داری.ولی من دوست ندارم بهش عادت کنی. برات کتاب تقویت هوش گرفتم که خیلی خیلی به ...
14 مهر 1391

خانه خریدیم.

خب!بالاخره بعد از مدتی تاخیر من اومدم! جمعه ی گذشته یه خونه قولنامه کردیم.58 متری،2خواب.طبقه اول ولی نوساز نیست.متری یک میلیون و 25 هزار تومان. ما  خیلی دنبال خونه گشتیم اما کار خدا بود که  درست در روز ولادت امام رضا علیه السلام هم یه خونه ببینیم که خوشمون بیاد هم همون روز قولنامه اش کنیم.البته  تا یک سال دست مستاجر می مونه چون حدود6میلیون کم داشتیم و دیگه کسی نبود که ازش قرض بگیریم!!! امیدوارم خوش یمن باشه. ستیلای عزیزم،دیروز مراسم هفتم پسر پسر عمه ام بود.شمال دفنش کردند اما چون مدتها بود که تهران زندگی می کردند مراسم هفتم رو توی محلشون گرفتند.بخاطر همین دایی کامران هم اومده بود ولی اول اومد به ما سر زد و...
14 مهر 1391

لباس نو مبارک

نازنینم،دیشب رفتیم خیابان هم دنبال خونه هم اینکه برات لباس بخریم.اما نه تونستیم برات لباس بگیریم نه یه خونه پیدا کنیم.هوا هم خیلی سرد شده بود.باد سرد می وزید و می ترسیدیم سرما بخوری،تند تند برگشتیم خونه.امروز زنگ زدم خاله اومد و رفتیم برات لباس بگیریم.با اینکه هوا کم کم داره سرد میشه اما هنوز مدلهای جدید لباس گرم وارد بازار نشده.یه کت کوتاه برات خرید با کلاه.توی تنت خیلی نازه.عروسک می شی عروسکم.یه شلوار هم خوشم اومد و برات خریدم اما هنوز بلوزی که بهش بخوره نگرفتم.وقتی آوردمت خونه تنت کردم مثل آدم بزرگ شده بودی.آخ فدات بشم الهی نازدونه ی من.عکسهاشو میزارم.یه روز تنت می کنم و ازت عکس می گیرم و میزارم توی وبلاگت. آخه من نمی دونم تو چرا این...
4 مهر 1391
1